از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری

ساخت وبلاگ

خواب دیدم مارا بریدند و به کارخانه چوب بری بردند، آن که عاشق بود پنجره شد آن که بی رحم ،چوبه دار... از من اما دری ساختند برای گذشتن... (پل الوار) از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری...
ما را در سایت از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dare8om بازدید : 31 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 3:06

ف.ص:و من در واقعی ترین حالت ممکن تنها در اینجاست که خودم هستم...نمایی بیشتر و کمتر از چیزی که نشان میدهم به مردم و اطرافیانماز همه اندوه هام،حال بدی هام،خوشحالی هام،عواطفم ،گذشته و آینده ای که در حال طی کردنم...مدت زیادی از خودم دور نبودم من همیشه در همین کالبد از فریبا زندگی کردم اما درهشتمو باز نکردم برای فریبای درونم...امروز خیلی خودم هستمخیلی اندوهگینخیلی مایوسو خیلی دلزده از خودمو تنها میتوانم بنویسم میخوام خودمو دور بریزم و چند دقیقه نفس  بکشم... از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری...ادامه مطلب
ما را در سایت از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dare8om بازدید : 106 تاريخ : جمعه 17 تير 1401 ساعت: 19:11

مود جدیدم اهنگ کلافه رضا صادقیه چند روزی هست مدام توی گوشم زمزمه میشه انگار من این اهنگو زندگی کردم... یکی قصه منو داره در گوشم میخونه... از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری...
ما را در سایت از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dare8om بازدید : 106 تاريخ : جمعه 17 تير 1401 ساعت: 19:11

پدرم یک هفته است که چشمهایش را باز نکرده،لبهایش نخندیده... از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری...
ما را در سایت از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dare8om بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:32

ف.ص:

بزار تو روزایی که دیگه مشخص نیست فردایی من باشم یا تو

تو این‌زمان شاید کم

بگم میدونم گاهی بهم فکر میکنی،گه گداری بیادمی

میخوام بگم میون فکرات اینم مرور کن که من

هیچوقت نتونستم دوست نداشته باشم

حتی تا همین‌چند لحظه پیش که خوندیش...

+شادمهر عزیز ممنونم ازت که این بیت از ترانه رو با همه وجودت خوندی:

«عشق یه آینه است،تو هرچی حس کنی تو دل منم هسست

عشق یه اعترافه چجوری بگم نیست وقتی میدونم هسسست»

از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری...
ما را در سایت از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dare8om بازدید : 81 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:32

ف.ص:

به وقت این دفتر

هشت سال پیش در هشتم را رو به دروازه چشمانم گشودم ،تورا با عشق شروع کردم و با عشق میخواهم به پایان برسانم

شاید بهانه ای باز مرا برگرداند به اینجا که قدرت انگشتانم را برگردانده باشد قدرت ذهنم را تا بتوانم با کلمات مرحمی باشم برای التیام زخمهایی که هیچگاه درمان نشد...

پایان هشت سال فکر/ پایان نودوهشت/پایان درهشتم...

الهی به امید 

۱۳۹۹/۰۱/۰۱

از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری...
ما را در سایت از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dare8om بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:32

ف.ص: امیدوارم کسی انقدر تلخ آزموده نشه اینجوری با واقعیت مواجه نشه نمیدونم چجوری اونقدر سخت گذشتن دیدن و تکرار چندین باره تک تک اون کلیپای کوتاه وقتی با دیدن یه چیزایی همه ی  خاطراتت آوار شد رو‌سرم وقتی میفهمب مخاطب هیچکدومشون تو نیستی. اصلا تو مخاطب از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری...ادامه مطلب
ما را در سایت از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dare8om بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:32

ف.ص: رفتم و به خودم قول ننوشتن دادم،قول نگفتن،قول نخواستن،قول برنگشتن،برای چندمین بار با گریه رفتمو با دلتنگی برگشتم.... فکر میکردم این اشتباهو چجوری طاقت بیارم،چجوری میتونم این فکرارو شبانه روز از سرم بیرون کنم،وقتی سرکارم،وقتی دارم غذا میخورم ،وقتی از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری...ادامه مطلب
ما را در سایت از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dare8om بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:32

ف.ص: شب که میشود بیشتر از هرچیزی به تو فکر می کنم شب ها خصوصی ترند و تو خصوصی ترین بخش زندگی من هستی... شبها که صدای نفس هایت گوش مرا پر نمیکنند، و توی چشمهات زل نمیزنم، به توفکر میکنم. به بوسیدن مژه هات،به جو گندمی موهات،به فشردن دستت،به صدای زمزمه از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری...ادامه مطلب
ما را در سایت از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dare8om بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:32

ف.ص:نه میشه گفت روزای خوبیه نه اونقدر بد که نتونی وقتی برای ثبت گذرانش بزاری...هر چند وقت یه بار دوره ی جدیدی تو خونمون آغاز میشه که قوانینشم خودمون وضع میکنیم.حکومت نظامی بپا کردیم با مامان.مثلا دیگه نون تازه تو خونه آوردن ممنوع.صدای قاشق چنگال ممنون.غیر پارچ آب تو یخچال همه چی ممنوع.هوس کردن ممنوع.آشپزخونه تعطیل و پخت و پز ممنوع.خوردن و ملچ مولوچ کردن با صدا که ابدا.میوه شیرینی در حد خوردن و تمام شدن پس مهمونی ممنوع.غذاهای بوو برنگ دار که حرفشو نزن.تعریف کردن از دست پخت مامان(البته نوستالژی میشه از حدود1سال پیش)ممنووووع و و و و....تمام چیزایی که یه مریضی که حالا نون خشکای تو گونی براش حکم کباب چنجه داره و نمیتونه لب بزنه در واقع ممنوع.این ممنوعیت نه اینکه برامون شیرین باشه که عذابه وقتی میدونی چیزی که داری یواشکی میخوریش مورد علاقه ی پدرته.که مادرت دیگه نمیتونه ساعتها وقت بزاره برای غذاها و همه چیز شده تلفیقی از آب و ادویه و مواد مغذی که در نهایت میکس میشن و با سرنگی که اصلا خوشایند نیست از روده ها وارد بدن بابا میشن تا فقط کمی بتونیم احساس گرسنگی بابارو برطرف کنیم.و الان اون حتی نمیتونه همون آب و ادویه مسخره_رو مزه کنه....من همه اینارو مینویسم اینجا واسه دوتا روز.روزی که از همیشه خوشحال ترم.شکرشو بجا میارم تا بدونم سختیا میگذره و بالاخره روزای خوب برمیگرده به خانواده کوچیک ما.و از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری...ادامه مطلب
ما را در سایت از خواب برگشتم به تنهایی...به یک جهان غم انگیزتر...به بیداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dare8om بازدید : 134 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1396 ساعت: 15:11